الهام مدرسی از فعالین انقلاب زن زندگی آزادی از شکنجههای «شدید جسمی و روحی» در زندان کرج افشاگری و از سازمانهای مدافع حقوق انسانی دادرسی کرد
الهام مدرسی در یک رشتو در شبکه اکس مینویسد که همراه همرزمانشان دستگیر میشود. در تاریخ ۱۱ آبان سال ۱۴۰۱ دوازده نفر از ماموران سرکوب به منزل شان یورش می آورند، مادرش را با خشونت هل میدهند، روی سر مادر و برادرش اسلحه(کلت) میگذارند، و به او چشمبند زده و می برند.
او ادامه میدهد:
“تلفن و لپتاپ اعضای خانواده را نیز ضبط کردند. همان روز به علت نداشتن جا در بازداشتگاه اطلاعات، به زندان کچویی منتقل شدم. خانواده م یک هفتهٰ کامل در بی خبری مطلق بودند و هر بار خانوادهام به اطلاعات و ارگانهای مختلف مراجعه کردند، پاسخی که گرفتند اینجا نیست! در نهایت یکی از زندانیان توسط خانوادهاش به مادر و برادرم از محل زندانی شدن من اطلاع داد.تمام مدت تحت شدیدترین شکنجه های جسمی (ضرب و شتم شدید که در نهایت منجر به خونریزی داخلی من شد، ماموران اطلاعات نیز برگهٰ سونوگرافی م را از بیمارستان گرفتند و پاره کردند.) و شکنجههای روحی (به دروغ میگفتند که برادرم در اتاق مجاور تحت شکنجه ماموران است یا مدام من را تهدید به تجاوز میکردند و تلاش برای گرفتن اعتراف اجباری که بگویم “اسحله داشته ام و عضو حزب کوملهی کردستان هستم.”)درحالیکه من فقط به اوضاع ایران اعتراض داشتم و در مقابل ظلمی که به مردم میشد ایستاده بودم!من را ۱۴۰ ساعت بازجویی کردند. هر روز از ساعت ۷ صبح تا ۱۱ شب.
همهٰ این فشارها برای پذیرش اعتراف اجباری کذایی بود و چون زیر بار نمیرفتم هر بار متحمل شکنجه های بیشتر و شدیدتری میشدم.بارها خانواده ام را تهدید کردند و شکنجهٰ روحی من و خانواده م برایشان لذتبخش بود. سناریویی که برای ما طرحریزی کرده بودند این بود که تحت شکنجه به عضویت در حزب کومله اعتراف کنم و در نهایت این اعترافات اجباری منجر به صدور حکم اعدام برای من بشود، در کیفرخواست هم برایم اتهام “محاربه” صادر کرده بودند.در تمام مدتی که زندانی بودم به داروهایم و مراقبت پزشکی دسترسی نداشتم حال عمومی من روز به روز بدترمیشد تا اینکه توسط بهداری به بیمارستان اعزام شدم با وجود دستور پزشکان بیمارستان رجایی مبنی بر بستری شدن بعلت افزایش آنزیمهای کبدی، از بستری شدنم ممانعت کردند و من را به زندان برگرداندند. در بهداری زندان بدلیل درد شدیدی که از ناحیه کبد داشتم به من آمپولهایی تزریق میشد که حالم را بدتر میکرد چنانکه حتی به سختی قادر به نفس کشیدن بودم. این روند ادامه داشت تا مطمئن شدند که دچار سیروز کبدی شدم.”
الهام مدرسی در جریان حبس خود، روز دوازدهم دیماه ۱۴۰۱ به همراه ۱۴ زن معترض دیگر در زندان کچویی کرج اعتصاب غذا کردند.
“پس از گذشت هفتهها از نبود دارو، تزریق امپولهای ناشناس در بهداری و همزمان با اعتصاب غذا در اعتراض به شرایط زندان، دچار افت شدید اکسیژن خون شدم که در نهایت مقامات زندان ترسیدند و به بیمارستان انتقالم دادند و دادستان کل البرز در تاریخ ۱۴۰۱/۱۰/۲۸ از ترس اینکه مبادا در زندان بمیرم، در رسانه های داخلی اعلام کردند که من در تاریخ ۲ بهمن ۱۴۰۱ با قید وثیقه پنج میلیاردی از زندان آزاد شدم هرچند که باز هم خودم و خانوادهام توسط شمارههای ناشناس تهدید به مرگ میشدیم و مدام به وزارت اطلاعات احضار و بازجویی میشدیم.تهدید به مرگ! احضار! بازجویی! محکوم به سکوت از حقوق شهروندی نیز محروم شده بودم. باید برای تهیه داروهایم از بیمه تاییدیه دریافت میکردم و هربار با سختی و اذیتهای فراوان تایید میکردند، گاها در داروخونه ها به محض شنیدن اسمم دارو تمام میشد. اگر هم حرفی میزدم میگفتند « سر و صدا کنی میگیم بیان ببرنت».”
الهام مدرسی، نقاش ۳۲ ساله اهل سنندج و ساکن فردیس کرج که با اتهاماتی چون «خرابکاری در تأسیسات» و «تبلیغ علیه نظام» روبهرو بود، پس از خروج اجباری از ایران در ترکیه در وضعیت بلاتکلیفی به سر میبَرد.
او در پایان نوشته: “بخاطر حال عمومی وخیم و از دست دادن بخش عمده ای از کبدم دو الی سه روز هفته در بیمارستان بستریم نمیدانم با وجودنداشتن بیمه وهزینههای بالای درمان تا کی میتوانم زنده بمانم.از آزادیخواهان و سران مبارزه تقاضای همفکری و کمک دارم.”
به گفته الهام مدرسی، وضعیت بیماری کبد او به دلیل وضعیت زندان وخیمتر شده و از آنجا که نیازمند فوری پیوند کبد است، از سازمانها و نهادهای مدافع حقوق انسانی تقاضای کمک کرده است.