فریاد یک زن در زندانی به نام ایران؛ از مجموعه دست نوشته های یک زن عاصی
چهل و پنج سال از عمر ماگذشت، کودکانمان چهل و پنج ساله شدند وما پیرتر از هر زمان، چه ساده نگارانه دل بستیم به آنچه وبال جان ما شد و هر روز بیشتر از قبل کشتن و بردن و نابود کردن و ما چه کردیم! سکوت!!!
البته به استثنای عدهای که جان باختن و یا در زندانها بیرحمانه شکنجه شدند و یا از سرزمین خویش راهی غربت شدند.
بارها از خود پرسیدهام چرا؟!!!
مگر ما شعور نداشتیم که یک مشت دغل باز و بیسواد اینگونه سوار خر مراد خویش شدند و هرچه توانستند مغول وار نابود و چپاول کردند!!!
تاکی باید این همه ظلم و اختلاس و دزدی و بیمسئولیتی این بیوجدان ها را تحمل کرد؟؟؟
هر روز شاهد دزدیها و فسادهای آنها هستیم دریغ از اینکه نیم نگاهی به وضعیت اسفناک مردم بیندازند.
گرانی، فقر، فحشا سراپای جامعه را گرفته و هنوز حاکمان فاسد دم از دین و مذهب و بهشت و جهنم میزنند خود و انگل زاده هایشان در بهشت واقعی روزگار میگذرانند و مردم را به جهنم گرفتار کرده اند.
مردم بخود آیید تعداد و قدرت و توان ما بیشتر از حاکمین و مزدورانشان هست، اینها مترسکهایی بیش نیستند که به کمک اسلحه سر پایند و ما قدرت آتشفشانی داریم که هر لحظه فوران کند ریشه و بنیاد آنها را از بیخ و بن میسوزاند و به تمامی ظلم و بیدادگریها، تبعیضات و نابرابریها پایان داده و آنگاه دوش به دوش هم سرزمینمان را آباد و زندگی سالم و شاد که لایق انسانیت همه هست را برای خود و آیندگان خواهیم ساخت.
حال شمایید که تصمیم گیرندهی سرنوشت خویش هستید که هنوز به این زندگی همراه با ذلت ادامه داده یا آزاد و انسانی زندگی کنید.
زنده باد آزادی، برابری، نابود باد حکومت انسانکش زن ستیز جمهوری اسلامی