روایت بنفشه طاهریان نویسنده، از شلاق خوردنش: من شصت ضربه شلاق خوردم، از پشت گردن تا مچ پا

  • صفحه نخست
  • all
  • روایت بنفشه طاهریان نویسنده، از شلاق خوردنش: من شصت ضربه شلاق خوردم، از پشت گردن تا مچ پا

روایت بنفشه طاهریان نویسنده، از شلاق خوردنش: من شصت ضربه شلاق خوردم.از پشت گردن تا مچ پا

«من شصت ضربه شلاق خوردم.از پشت گردن تا مچ پا.نوزده ساله بودم.روى يك ميز خوابانده شدم و زن پنجاه ضربه را با يك شلاق چرمى زد و چون فرياد نميزدم ده ضربه آخر را به دستور مردى كه بالاى سرم ايستاده بود و ميخواست مطمئن شود كه ضربه ها به اندازه كافى دردناك است با شلاق ديگرى كه سرش سگك فلزى داشت زد و به جاى اينكه بشمرد ٥١، ٥٢…شروع كرد دوباره از يك شمردن تا رسيد به ده و گفت شصت.وقتى از روى ميز به سختى تنم را كه ميلرزيد ميكندم مرد با خنده كريهى گفت:”مرده شور لبهات رو ببرن،حالا برو اسراييلى برقص”زن با غضب گفت:”حاج آقا اينها رو بايد ببريم تو كوچه هاشون بزنيم عبرت بشن”و بعد دست خواهرم را كه وحشت زده اشك ميريخت و عقب عقب ميرفت محكم كشيد تا روى ميز بخواباندش و همزمان فرياد زد كه “جيغ نزن، شلاق ميخورى گناهات ميريزه”.زن ديگرى كه همكارش بود بى تفاوت رو به خاله دوستم با شكم برآمده گفت:”خانوم،اگر حامله نيستى بيخود وقت ما رو نگير كه برى پزشكى ‏قانونى.بخواب شلاقت رو بزنيم”.جملات را ميشنيدم،نمى فهميدم. باورم نميشد.جرممان چه بود؟در ميهمانى قبولى دانشگاه دوستم شركت كرده و دختر و پسر مشغول رقصيدن بوديم كه ريختند و همه مان را بردند.همه ما دوستانش باضافه پدر و مادر و خاله حامله اش.شانزده زن و دختر را چپاندند پشت صندوق عقب يك پاترول و درش را بستند و بردند وزرا.شانزده زن و دختر را دو شب در تاريكى يك سلول كثافت و نمور نگه داشتند.مادر و پدرانمان پشت درها پير شدند.بعد از دو روز ما را زدند و رها كردند.بيرون در،مادرم چشمش كه به من و خواهرهايم افتاد خشمگين فرياد ميزد:من دست روى بچه هام بلند نكردم،با ناخنگير تكه تكه تون ميكنم كه بچه هام رو زدين.”مادرم را پدرم به زحمت دور كرد.مادرم حتى نميتوانست بغلمان كند.جاى شلاق درد و سوزش بدى دارد.
روزها و شب ها گذشت.جاى شلاق ها از روى تنم رفت اما چيزى در من،در آن سلول تنگ و سياه ترك خورد و بعد روى ميز شلاق ويران شد. سالهاى بعد تا ميشد سعى كردم اين اتفاق لعنتى را فراموش كنم. مهاجرت كردم اما ‎دختر آبى كه سوخت جاى شلاق ها از نو شروع كرد به ذُق ذُق كردن،‎ پرواز٧٥٢ را كه زدند درد از نو به جانم افتاد و ديگر رهايم نكرد.رهايمان نميكنند كه روى زخم هايمان مرهم بگذاريم.»

At vero eos et accusamus et iusto odio digni goikussimos ducimus qui to bonfo blanditiis praese. Ntium voluum deleniti atque.

Melbourne, Australia
(Sat - Thursday)
(10am - 05 pm)
Melbourne, Australia
(Sat - Thursday)
(10am - 05 pm)
Melbourne, Australia
(Sat - Thursday)
(10am - 05 pm)
Melbourne, Australia
(Sat - Thursday)
(10am - 05 pm)

Aenghelab e Zanane